خبرگزاری مهر؛ محمدجواد نجفی، پرسش اساسی این است که آیا در کشورهای اروپایی، سیاستمداران در اتخاذ تصمیمها واقعاً مستقلاند یا در چارچوبی عمل میکنند که پیشاپیش توسط شبکههای قدرت اقتصادی و لابیهای سازمانیافته ترسیم شده است؟
برای نمونه به دو کشور فرانسه و آلمان میپردازم:
در فرانسه، بررسی تاریخ معاصر نشان میدهد که رؤسای جمهور با وجود تفاوتهای حزبی و ایدئولوژیک، در یک نقطه اشتراک داشتهاند: پیوند عمیق با لابیهای صهیونیستی. از نیکلا سارکوزی و فرانسوا اولاند تا امانوئل ماکرون، همگی یا از حمایت رسانهها و سرمایهداران یهودی برخوردار بودهاند یا سیاستهای خارجی خود را به گونهای تنظیم کردهاند که با منافع رژیم اسرائیل همسویی داشته باشد.
تصمیم ماکرون در برابر نهادهای مدنی، نمونه روشنی از این وضعیت است. او در سالهای اخیر هرگونه نقد رادیکال نسبت به اسرائیل را ذیل مفهوم «یهودستیزی» قرار داد؛ اقدامی که واکنش شدید روشنفکران فرانسوی، دانشگاهیان و حتی بخشی از نخبگان سیاسی این کشور را در پی داشت. این سیاست، مرز میان نقد سیاسی مشروع و تعصب ایدئولوژیک را عملاً مخدوش کرد و نشان داد که چگونه دیپلماسی در فرانسه تحت تأثیر فشار لابیها بازتعریف میشود.
در آلمان نیز مشابه همین روند دیده میشود، اما به شکلی ساختاریتر. از دوران آنگلا مرکل تا دولتهای کنونی، جملهای ثابت در گفتمان سیاسی آلمان تکرار شده است: «امنیت اسرائیل بخشی از سیاست رسمی دولت آلمان است.» این گزاره نه از روی احساسات یا ملاحظات اخلاقی، بلکه بر اساس ترکیبی از محاسبات تاریخی (بار سنگین هولوکاست)، پیوندهای اقتصادی و ملاحظات ژئوپلیتیک تثبیت شده است. به همین دلیل، روابط آلمان و اسرائیل فراتر از مناسبات دیپلماتیک متعارف بوده و به سطحی نهادمند و ساختاری ارتقا یافته است.
این نمونهها نشان میدهد که در اروپا، دیپلماسی در بسیاری موارد بهشدت تحت تأثیر سرمایه و لابیهای اقتصادی-رسانهای عمل میکند. مفهوم «دیپلماسی زر» دقیقاً به همین معناست: جایی که شرکتهای چندملیتی، بانکها، مؤسسات مالی و اتاقهای فکر از طریق سرمایههای کلان تعیین میکنند چه کسی بر مسند قدرت بنشیند و چه سیاستی در قبال خاورمیانه و اسرائیل اتخاذ شود.
بنابراین، ساختار سیاسی این کشورها را نمیتوان فقط بر اساس صندوق رأی یا مشارکت دموکراتیک توضیح داد. رأی مردم، گرچه اهمیت نمادین و قانونی دارد، اما در عمل در بستر شبکهای از منافع اقتصادی و لابیهای سازمانیافته معنا پیدا میکند. قدرت اقتصادی در این چارچوب به ابزار مستقیم سیاستورزی بدل میشود و استقلال تصمیمگیری سیاسی را بهشدت محدود میکند.
بررسی تطبیقی تجربه فرانسه و آلمان نشان میدهد که لابیهای صهیونیستی توانستهاند سیاست خارجی این کشورها را بهگونهای هدایت کنند که منافع اسرائیل به بخشی از دکترین رسمی دولتها تبدیل شود. در نتیجه، باید پذیرفت که در بسیاری از موارد، دیپلماسی اروپایی نه محصول انتخابهای صرفاً ملی یا مردمی، بلکه برآیند مناسبات پیچیده میان اقتصاد، رسانه و شبکههای فراملی قدرت است.