خبرگزاری مهر؛ یادداشت مهمان – جواد فرحزادی: جهاد کارخانه نیروسازی بود برای انقلاب. اصلاً قرار بر این بود، و در واقعیت هم همین طور شد.
خیلی از مدیران زبده نسل اول کشور بعد از انقلاب را که میبینی در رزومه شأن سابقه فعالیت در جهاد دارند.
در بین لشکریها هم شاید سپاه بیش از همه در خودش جهادیها را جذب کرده باشد. مهدی باکری و محمد باقری و خیلی دیگر از فرماندهان و مدیران قوی سپاهی، بعضی از معروفهای این قضیه هستند. خب سپاه و جهاد، دو مولود ضروری انقلاب برای حراست و توسعه آن بودند. به قول حضرت آقا دو بال انقلاب!
یاد حاج آقا عظیمی بخیر! چه متواضعانه و قشنگ، اول کتاب رسم جهادش، از زبان جهادیها نوشته بود: «غالب ما واقعاً اینقدر استحکام و لیاقت در خود نمیدیدیم که پاسدار انقلاب اسلامی باشیم ولی خدمتگزار انقلاب اسلامی بودن هم خودش توفیق بزرگی است». سپاهی را پاسدار انقلاب و جهادی را خدمتگزار انقلاب میدانست.
در کل رفت و آمد نیروهای انقلاب بین جهاد و سپاه و دیگر کمیتهها و ارکان و بخشهای انقلاب و نظام خیلی رایج بود؛ به خصوص آنهایی که توانمندتر، با ظرفیت تر و متخصصتر بودند.
اصلاً آدم بی هنر یا غیر متخصص و کم کیفیت مگر میتوانسته جهادی باشد؟! به قول حاج آقا رضایی نیا از روحانیون مخلص پیشکسوت جهاد سازندگی: هر بی هنر و بی کاری که میآید جهادی که جهادی نیست! جهادی کسی است که تخصص و هنر ارزشمند و کارگشایی برای مردم و نظام دارد و آن را خالصانه و متواضعانه در خدمت اسلام میآورد.
در بین سیاسیون هم، از چپها و سیاست آلودههای معروف تکنوکرات یا کارگزار تا خیلی از راستهای کاربلد و مدیر یا حتی نیمه مدیر، خیلیهایشان سابقه حضور کم یا زیاد در جهاد دارند؛ از جهانگیری گرفته تا قاضی زاده هاشمی تا مرحوم فیروزآبادی و…
خیلیها هم اگرچه جهادی نبودند، اما تحت تاثیرش بودند. مثل مخبر، مثل قالیباف و…
خیلی از نیروهای جهاد بنا به دلایل و شرایط متفاوت در جهاد نماندند، یا نشد که بمانند. و این الزاماً عیب یا از سر بدی آنها یا جهاد نبوده و نیست. ولی از آن بهرهها بردند در ادامه راه شأن.
و ساخته شدند؛ چه در زندگی یا تحصیل و کاسبی شخصی شأن، و چه در تداوم مسیر حضورشان در قامت کارگزاری نظام و خدمتگزاری مردم.
همان اصل «سازندگی» که همیشه شهید بهشتی به آن تاکید داشت و شعار بچههای حزب و جهاد کرده بود: «ز گهواره تا گور سازنده باش»!
فارغ از ادعاها، حالا که بیش از چهل سال از فراز و فرود نسل پیشکسوت جهادی میگذرد، اگر مطالعه سطحی نسلی بر روی آنها داشته باشیم، میبینیم هم در میان آنهایی که در جهاد ماندند، هم در میان آنها که در جهاد نماندند، فراوان اند آنهایی که جهادی ماندند، و هستند افرادی که جهادی نماندند.
و سردار افشار قطعاً یکی از آنهایی بود که جهادی ماند؛ هر چند که به ظاهر از جهاد رفت.
او جزو انگشت شمار موسسین جهاد بود، و در عین حال نسبتاً زود هم از جهاد رفت؛ اما از دایره و مرام جهادگری، نه.
شاید بتوان او را به عنوان یکی از نابترین و برجستهترین موردهای سپاهی-جهادی مثال زد. و عبارت رهبر حکیم انقلاب در پیام تسلیت ایشان هم به نظر میرسد در همین راستا است؛ «سردار مجاهد».
جهاد از این صادراتیهای درجه یک خیلی زیاد داشته و دارد! که تعداد گمنام هایش چندین برابر معروف هایش هست.
اگر خمیرمایه اصلی جهاد را کار با مردم بدانیم، سردار در دوره فرماندهی نیرو مقاومت بسیج همین هنر را آنجا پیاده کرد.
او تا آخر عمر در خیلی سمتهای لشکری و کشوری قرار گرفت، اما همیشه مشی و تلاشش بر جهادی عمل کردن و تاکید بر اصالت جهادی خود بود.
به قول آقای بشارتی، «فلزّ جهادی» داشت. مثل خود بشارتی که زود از جهاد رفت، ولی هر جا بود جهادی کار کرد و فلز جهادی اش را گم نکرد و با چیزی عوض نکرد.
خدا عاقبت بشارتی و امثالهم را هم مثل افشارها و عظیمی ها و… به خیر کند و برای انقلاب نگهشان دارد.
چه فراوان راننده کامیون و لودر و بولدوزر و کارمند و کارگرهای نیرو مردمی که ۴۵ روزه یا کمتر و بیشتر مامور به جهاد شدند و جهادی شدند و ماندند، و ماندند؛ و امام به واسطه ایثار غیر قابل وصف آنها مهر افتخار «سنگرساز بی سنگر» و «شاد کردن دل امام زمان ارواحنا فداه» به سینه جهاد و جهادیها زد؛ و ای بسا مدیر و نیروهای رسمی و با سابقه که از جهاد جز کارمندی یا تخصص زدگی نفهمید و نبرد!
اما امثال افشار همیشه جهادگر بودند؛ در هر لباس، جایگاه، عنوان یا ماموریتی که به آنها تکلیف شد. و این گونه شاخص شدند پیش چشمان ما.
در مقابل اما خیلیها هم در جهاد ماندند یا بیش از افشار در جهاد بودند، اما چه بپذیرند یا نپذیرند، خود و خدایشان بهتر میدانند که دیگر جهادی نیستند!
دو مسیر برای شناخت سره از ناسره در این میان برای نسل امروز و فردای جهادی یا علاقه مند به جهاد وجود دارد: اولی بررسی دقیق عملکرد و رفتار و خروجیهای افراد در مسیر خدمت به انقلاب، که احتمالاً در غبار ادعاها، قضاوتها، غرض ورزی ها و جنجالها و پروپاگاندای احزاب و رسانهها کار آسانی نباشد؛ و مسیر دوم و سادهتر: ارجاع و استفاده از شاخصی که امام راحل (ره) به عنوان معیار و سنجه عیار جهادی بودن پیش روی ملت ایران و به ویژه جهادیها و علاقمندان به جهاد قرار داد.
حضرت امام (ره) در آخرین پیام خود به جهادگران در آذر ۶۷ کسانی را «فرزندان عزیز جهادی خود» نامید که: «به تنها چیزی که فکر میکنند، استواری پایههای اسلام ناب محمدی (ص) و ساختن ایران بر پایه استقلال واقعی است». با این شاخص یا فرمول، تشخیص جهادی از غیر جهادی، علی رغم تغییر جایگاهها و سازمانها، و علی رغم ادعاها یا بی ادعاییها، خیلی سادهتر مینماید و حتی میشود میزان جهادی بودن هر شخص را متر کرد.
حالا در این میان اگر به اسم امثال آقای زنگنه یا آخوندی و… که آنها هم جزو پیشکسوتان و اولینهای جهاد هستند بر بخوریم (علی رغم احترام به همه تلاشهای مفید و خالصانه ای که برای خدمت به نظام و انقلاب و این مردم کرده اند و معلوم نیست امثال نگارنده این متن تا الآن به اندازه آنها توفیق خدمت به اسلام و مسلمین پیدا کرده باشد)، میتوان جهادی بودن و ماندن آنها را هم با همین معیار ساده حضرت امام (ره)، با ارجاع به خودشان و عملکرد و دیدگاه و گفتههایشان فهمید و فهماند. اینکه چقدر از نظر خود و خدایشان، تنها چیزی که به آن فکر میکنند «استواری پایههای اسلام ناب محمدی (ص)» است؟ یا به قول تذکر چند سال پیش حضرت آقا در جمع محدودی از مدیران قدیمی نظام، اخلاصها و نوع کار کردنهای دهه شصت شأن را یادشان میآید یا نه؟! اصلاً در لابلای چیزهای مختلفی که روزانه به آن فکر میکنند، آخرین باری که به این استواری فکر کرده اند را یادشان میآید یا نه؟ اصلاً هنوز حرف امام شأن برایشان مهم و ملاک عمل هست…؟!
باز هم یاد حاج آقا عظیمی بخیر که بعضی از همین دوستان و هم قطاریهای قدیم جهادی اش که او تا روز آخر سعی میکرد احترامشان را حفظ کند و قدر و منزلت شان را متذکرشان شود، به طعنه به او میگفتند: عظیمی هنوز در دوران سال ۵۸ و دهه شصت مانده است…
با این حال قضیه، قضیه صفر و یکهای دنیای دیجیتال نیست. جهادیهای سره هم شدت و ضعفها و درست و خطاهای خود را داشته اند. افشار هم از این ماجرا مستثنی نیست؛ همان طور که خوبانی چون عظیمی و ورشابی و… نبودند. اما میشود شهادت داد که او از همانهایی بود که تا آخر عمر به فکر استواری پایههای اسلام ناب بود. این را میتوان از مسئولیتهای متعددی که در آن قرار میگرفت و اخلاص و تلاشهای بی وقفه اش هم فهمید. اخلاص و تلاشی که ردش در پیام ناب حضرت آقا هم بود.
الان که دیگر دستمان از افشار هم کوتاه شده، یاد کتاب خاطراتش که همین یکی دو سال پیش بچههای خوب تاریخ شفاهی انتشارات روزنامه ایران کار کردند افتادم. نمیدانم انتخاب و سلیقه چه کسی بوده که اسم کتاب را گذاشتند: «همیشه جهادگر»؛ ولی به نظرم آن قدر در این کتاب و سیر خاطرات مرحوم، حرفهایی که اینجا درباره افشار و جهادی ماندنش نوشتم پر رنگ بوده، که دلیل انتخاب این عنوان شده.
از لحظهای که خبر ارتحال ناگهانی اش را شنیدم، مدام فکرم درگیر همین عنوان است.
خدا کند ما هم «همیشه جهادگر» باشیم.
«خدایا ما را جهادی بپذیر»
خدا حافظ همیشه جهادگر!

